ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
هوا سرد بود ، سوزناک و بیرحم
اما صورت محسن خیس عرق....عرق ترس عرق شرم
در ماشین رو باز کرد و پیاده شد
پیر مرد افتاده بود روی آسفالت کف جاده
محسن هنوز باورش نشده بود
که با صدوده کیلومتر سرعت زده به یه پیرمرد...
خیلی دستپاچه بود
قطره های باران هم خیسی صورت ناشی از عرقش رو دو چندان کرده بود
سراسیمه پیرمرد نیمه جان رو گذاشت تو ماشین و با نهایت اضطراب راه افتاد
- خدایا چرا اینطور شد؟چرا اینجوری شد؟چرا الان؟چرا تو این موقعیت؟حالا که میخوام برم... .
توی راه بیمارستان ، دو سه بار نزدیک بود تصادف کنه....رسید بیمارستان
پیرمرد نیمه جون رو برد بخش اورژانس . پیرمرد رو بردن سی سی یو
محسن با اون وضعیت روحیش تونست از موقعیتی که پیش اومد استفاده کنه
و از دست انتظامات بیمارستان فرار کنه
در حال فرار مدام با خودش میگفت:نامرد کجا در میری؟
زدی ، پاش واسا...تو مگه مرد نیستی؟